فروردین نامه99

ساخت وبلاگ

سلام .فروردین 99 شد و ماهمچنان درگیر این ویروس جهانی هستیم.هنوز کشور ما قرنطینه نشده به معنای واقعی .از 30فروردین اومدم سرکار.یعنی بعد12سال طعم خونه موندن رو بدون استرس چشیدم واقعا عالی بودش .1هفته اخر اسفند رو هم مرخصی بودم .خیلی بهم خوش گذشت .قرنطینه باعث نزدیکیمون شد.مدرسه ها هم تعطیله و ما تو خونه به دختری درس میدیم.5شنبه ی آخر سال تنونستیم بریم پیش آجیم چقدر دلتنگش بودم.سال نو هم که خواب بودیم .تازه تازه میفهمیم که قضیه ی کرونا جدیه.ولی باید بیایم سرکار.شوهری چون محل کارش  مجتمع سرپوشیدس فعلا تعطیله و در کنار اون کاراشو تو خونه انجام میده که خداروشکر راضیه.توفروردین تولد آجیم  بود که بالاخره قسمت شدو رفتیم سرخاکش و چقدر گریه کردیم و احساس دلتنگی داشت خفمون میکرد.مامان بیشتر از همه ناله کرد.چقدر از شب قبلش من حالم بد بود و سردردهای میگرنیم دوباره برگشته بود همراه با حالت تهوع.چقدر مراسم تولدش خوب بود.یکم هم از همشهری های خودمون سرخاک عزیزانشون هم اومده بودند خلاصه جشن تولد شلوغی بود برای بچه ها شکلات آبنباتی خریدیم مامانم میگفت این گیفت تولد دخترمه.چقدر درنبودش داریم اذیت میشیم ولی کار خداست و اون مقدر کرده که این اتفاق براش بیفته.از محل کارم هم بگم که این 6ماهه دیگه کار نداریم و من تا شهریور راحتم و کلاس بخصوصی نداریم.ولی با این حال و ویروس فک کنم بخواد کلاسامون آنلاین برگزار بشه.ایشاله که همین طور باشه.امروز شنیدم چهارشنبه میخوان برا25نفر کلاس برگزار کنن که داشت شاخام درمیومد منم گفتم فک نمیکنم استقبالی بشه.اصلا الهی کنسل بشه .تو این مدت بدجور به خونه زندگی عادت کرده بودم .تا ساعت5صبح بیدارو بعدش ساعت 4ناهار میخوردیم تا دلت بخواد چاق شدم رفت.

از خانواده ی شوهری بگم که انها هم تو خونه هستن و رعایت کردن اما شهرستانشون رو هم رفتن و دماغ سوخته برگشتن چون هیچ کسی خونشون رفت وآمد نکردن وایناهم که میخواستن برن راهشون ندادن.دنیای عجیب غریبی شده اصلا هیچ کسی دل و دماغ نداره گرونی بی اعصابی بی پولی استرس پدر مردمو درآورده.دلم برای آینده ی عجیب بچه هامون میسوزه چطور میخوان تو این دوران گلیمشون رواز آب بیارن بیرون معلوم نیست.خدایا خودت کمکمون کن .

داریم تلاش میکنیم حقوقامون یکم بره بالا تا بتونیم تو این گرونی یکم دست کمک خانواده بشیم.راستی نگفتم شوهر خواهری بیکار شدهو برادر هم بعلت ورشکستگی آیینه ی دق مامان وبابام.دلم برا مامان وبابا میسوزه.مامان میگه نمیدونم غصه ی کدوم یکیتون رو بخورم .راست میگه الان چقدر مسئولیتش رفته بالا حالا ماهم دردی ازش دوا نمیکنیم بدتر اذیتش میکنیم.

فکر میکردم خیلی بنویسم اما دیگه حرفم نمیاد.التماس دعا ایشاله ب خبرای خوب برمیگردم.

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 21:49