خردادنامه1401

ساخت وبلاگ

سلام .اومدم عزممو جزم کنم امسال بنویسم .اوضاع خونه همون طور که گفتم تو پست قبل همون طوره.هنوز کارگر نگرفتیم خونه رو یه دست بکشه.ولی خودم تمیز میکنم.بازم طبق روال قبل شبها 1ساعت پیاده وری رو تو حیاط خونه دارم قبلا آهنگ گوش میدادم ولی الان دیگه پادکست گوش میدم و چقدر خوبه البته مدتها قبل گوش میدادم ولی گذاشته بودمش کنار اما دوباره شروع کردم.گوش میدم و کارهامو میکنم هم کار پیش میره هم سرم گرمه .چی بگم از ساختمون جدید که سرایداره عوضیش پدرمونو درآورده اون از چاقو کشی موقع اسباب کشی این از چند وقت پیش که آشغالایی که صبح گذاشته بودم تو سطل مجتمع که پاره کرده بود جلوی آسانسورکه شوهری با من دعوا و دادو بیداد کردکه اون قبلا تذکر داده بود تو چرا دوباره گذاشتی ومنم بهش گفتم گه میخوره برا ما تعیین تکلیف میگه خلاصه 10روزه که من و شوهری بخاطر این عوضی سرسنگین هستیم و دعوای بدی هم کردیم.شبها هم که من میرم پیاده روی میاد میشینه و سیگار میکشه بد دیوثه و من هم دنبال اینم که پاچشو بگیرم و عقده ی تموم ادم ها رو سرش درارم ولی از بعدش میترسم .آسانسور مجتمع دایم خرابه و ماهم طبقه5و کلا سختمونه به مدیر ساختمون هم زنگ میزنیم جواب تل نمیده.روزای کسل کننده ای رو میگذرونم از شووهری بدم میاد بی احساس .الانم که دیگه کم اسنپ میره ئو بقول معروف علاف و بیکاره.سختمه قبول کنید تحمل این شرایط برا من سخته.شبا با دختری تا ساعت4 صبح بیدارن و میوه وخوراکی میخورن و از اون ور تا ساعت2 خوابیدن .اصلا ساعت خوردو خوراک و استراحتشون با منه کارمند یکی نیست من 11میخوابم و ازون طرفم 5ونیم بیدارم که برم سرکار.بعدازظهر ها که کسل هستم وبیشتر خودمو سرگرم کار و غذا درست کردن میکنم تو بالکن خونمون که1در1متره میشینم و به بیرون نگاه میکنم البته بالکنم رو به کوچه ست و رخت پهن کن به زور ت. اون یه چسه جا میشه.ولی بازم خوبه.جمعه ها هم که خونه ام معمولا 10 بیدار هستم تا ناهار درست کنم اینا از خواب بیدارشدن.یه چایی میخورم در سکوت ودلهره ای که اصلا ولم نمیکنه و هرروز اذیتم میکنه.البته بازم خداروشکر میکنم که کگسی کاری به کارم نداره و راحتم و حریم شخصیمو حذف کردم ولی با اومدن مادرشوهر اینا به تهران و خونه ی جدیدشون بازم نمیدونم چطور میتونم این حریم آرامشمو حفظ کنم.بگذریم شنبه ی هفته ی پیش با مامانم و بچه های خواهر مرحومم رفتیم پارک ارم و کلی بجه ها بازی کردن و شب هم شام رفتیم بیرون دست دامادمون درد نکنه که سنگ تموم گذاشت چه از شام و چه از بازی بچه ها .خیلی بهشون خوش گذشت.حال و هواشون عوض شد.از فردا30خرداد کلاسهای اموزشی محل کارم شروع میشه و این یعنی سخترین و متنفرترین کاری که من دارم بعد دوسال انلاین بودن معلومه سختمه ولی همیشه میگن در روی یه پاشنه نمیچرخه مگه نه؟جالبه اونی که باید درکم کنه ونزدیکترینه بهم درکم نمیکنه اون وقت من از همکارم توقع درک و احترام دارم کاش یه خورده دیدمو وسعت بدم من هنوز خودم نمیدونم باخودم چند چندم پس باید سطح توقعمو از دیگران به کف برسونم غیر از اینه؟ والا بخدا نه.هممون مشکل داریم ههمون دلمون میخواد بهترین امکانات بهترین خوردو خوراک و وپوشاک و بهترین محله زندگی کنیم اما خودم میدونم اینها لزوما باعث خوشبختی نمیشه اما تاثیر داره تو شادی ادم ولی بازم موقت.تازمانی که احساس رضایت از خودمون نداشته باشیم بالاترین چیزها روهم بهمون بدن بازرم خوشحال نیستیم اینایی که نوشتم قبلا شنیده بودم ولی درکشون نکرده بودم چون حالا درک کردم دارم مینویسسم پس شعار نیست یه زمانهایی خیلی چیزا برام آرزو بود ولی الان که بهش رسیدم بازم رضایت ندارم چون از درون به این درک نرسیدم.

برا فردا هم امیدوارم کلاسمون خوب برگزار بشه و حالم خوب بشه گرچه اصلا حوصله ی آدمها رو ندارم.کرونا تو روحت که زندگی عادی رو ازمون گرفتی ارتباطاتمون رو گ

رفتی عزیزانمون رو گرفتی و رفتی برو که دیگه برنگردی الهی

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13