آذرنامه 1402

ساخت وبلاگ

سلام.بعداز مدتها.چقدر داره زود میگذره و من دلتنگ خونه ی خاطراتم هستم.ما اسباب کشی کردیم. اومدیم خونه ی جدید نگم چه حال خوبی تو خونه دارم حس خوب و خدارا شاکرم بابتش.با اینکه رفت وآمد سخت شده اما آرامشش میارزه برام.تابستون که مثل برق و باد گذشت.دخترکم که دبیرستانی شده و سن سختی رو پیش رو داره. با درسا کم وبیش کنار میاد.تابستون بردمش براش ناخن کاشتن.بسیار حال کرد با این مورد.عروسیه دختر جاری هم اردیبهشت خوب بود و خوش گذشت.دیگه اینکه سرکار هم کلاسامون از مهر شروع شده وخیلی شلوغ هستیم حضوری داریم و بقه اش آنلاین.شوهر خواهر م هم ازدواج کرد و از اردیبهشت بچه ها رو برد خونه ی خودشون شب هم اونجا بخوابن .دخترکش دلتنگی میکنه اما دیگه چاره ای نیست امسال کلاس اولی شده و صبح زود باباش دوتاشونو میاره خونه ی مامان و بعدازظهر خانمش میاد دنبالشون.من خیلی اونور نمیرم چون واقعا از اوضاع روحیه مامانم بهم میریزم. دلتنگه و بچه ها دارن اذیت میشن و همین مامان رو میرزه بهم.کاش این مریضی آوار نمیشد سرخانوادمون و ما همچنان خوشبخت بودیم .نزدیک سالگرد خواهرم هست 4سال میشه که دیگه نداریمش و این موضوع هر لحظه ما رو داغون کرده شیطونک خونمون رفت ولی در عوض دوتا بچه ها بقدری شبیهش هستند که خودشو تو اونا می بینیم.

از روابط با شوهری بگم که بعداز یه دعوای شدید اخلاقش عالی شده ولی همچنان نزدیک شدن به من هنوز خط قرمزشه.جمعه شبها میره بادوستاش قهوه خونه و مافیا بازی میکنن و منو دختری تنها هستیم.ساعت 3 نصفه شب میاد و جمعه ها همش خوابش میاد.

دیگه اینکه مهرماه پسر خواهرم باموتور تصادف شدیدی کرد و ماشینی که بهش زده بود فرار کرد و وفقط صورتش بخیه خورد و دندون جلویی شکست و متاسفانه گوش راستش سکته کرد و دارن دوا درمون میکنن

من هم که تو آبان ماه جلوی خیابون محل کارم موتوری بهم زدو خداروشکر چیزیم نشد وفقط روی پام زخم شد که هنوز آثارش نرفته و بنظرم جاش بمونه ولی خیلی ترسیدم الان هر کجا موتوری می بینم واقعا میترسم.

دیگه همین چیزایی که بنظرم بولد بود رو گفتم .ایشاله زودتر ازینا دوباره میام

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 12 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:00