اردیبهشت نامه1401

ساخت وبلاگ

سلام .بالاخره از خونه ای که تقریبا 4سالی نشسته بودیم و کلی خاطرات خوب و حس خوب و همین طور بدترین خاطره ی عمرم رو توش شنیدم(مرگ خواهرم)اسباب کشی کردیم و رفتیم 5تا کوچه بالاتر از اون نشستیم اینجا نسبت به خونه ی قبلی بزرگتر و 2خوابه ست قشنگ وسایلم جا شده عیب بزرگش اشپزخونه شه که خیلی کم کابینت خورده و من فقط دم دستی گذاشتم .اسباب کشی که فقط خودمون وسایل جمع کردیم و متاسفانه چقدر وسایلمون با این جمع کردن شوهری همه شکست.21 اردیبهشت اسباب کشی کردیم کارگر اسباب کشی و نگهبان ساختمان سر اسانسور دعوا کردن و نگهبان چاقو کشید وکار به پلیس کشید و چقدر روز بدی بود .دختری از مدرسه اومد و حس خوبی از خونه ی جدید نگرفت .مدل داخل خونه سبک قدیمیه و خب جای قبلی بروزتر بود اما بازم شکر خدا که همینم پیدا کردیم .اصلا با این گرونی مگه میتونیم خونه پیدا کنیم؟پدرشوهری شب قبلش اومد و مادرشوهری نیومده بود شستم خبردارشده بود یه اتفاقی افتاده اما چی شده رو نگفت.بالخره همون روز مامان و خواهری ها اومدن و وسایل سرجاشون قرار گرفت خواهرشوهری هم ناهار درست کرده بودخلاصه تا11و نیم شب همه وسایل سرجاشون قرار گرفتن وفردا ش هم مامان اینا باز اومدنو یخچال و تمیز کردن و غذا درست کرده بود و پدرشوهری تا ناهارشو خورد رفت بالخره 5شنبه جمع و جور شد .تو این بین دختری سرما خورده بود وحالش خوب نبود ولی دکتر همنبردمش.باربری از ما9میلیون گرفت که شوهری شک شده بود و تا الانی که دارم مینویسم رفته شکایت و اونا هم مجوز نداشتندو فاکتور مهرو امضایی به ما ندادن.هنوز بعد 10 روز خونه جا نیفتاده هنوز جارو و دستمال تمیز کشیده نشده تازه بعد 10 روز شوهری دیشب رفت گوشت و مرغ و برنج گرفت تا فریز پر باشه این چند وقت از غذاهای بی کیفیت و گرون بیرون همش خوردیم اینقدر شور و بیمزه هستند که دیگه رغبت نکردیم غذا از بیرون بگیریم.5شنبه خواهرشوهری زنگ زده بود به شوهری که اره صدف حدسش درست بوده اتفاقی افتاده واسه مامان.ظاهرا ابجوش ریخته رو دست و پاش سوخته درست 1 روز قبل از اسباب کشیه ما خوب قاعدتا با سوختگی نمیتونسن بیاد تهران شوهری زنگ زد ماجرا رو گفت و گفت فردا جمعه بریم سر بزنیم به مامان گفتم اره چرا که نه.و این طور شد صبح جمعه ساعت 8و نیم از خواب بیدارشدم وحموم و چای و جمع و جورو ساعت 11ونیم دیگه توجاده بودیم ورفتیم شهرستان شوهری .خواهرشوهر خورشت درست کرده بودوساعت 1و نیم ظهر رسیدیم و دیدیم بله مادرشوهر سوخته اونم چه سوختنی واقعا بد سوخته بود و پاش ورم کرده بود و نمیتونست راه بره و فقط دراز کش بود پدرشوهری هم دیدما رفتیم ناهارشوخوردو خوابید .مادرشوهر گریه میکرد و دلتنگ مادر مریضش بودخونشون تو تهران هم مراحل پایانی رو داره طی میکنه ولی هنوز درست حسابی تحویلشون ندادند.خلاصه ساعت 5 بعداظهر خداحافظی کردیم یه راست رفتیم خونه ی مادربزرگ  شوهری شام موندیم دختر دایی شوهری رو بعد 2سال دیدیم و کلی حال و احوال کردیم و خوش گذشت.

تو این اسباب کشی برادر شوهر بزرگه30 تومن کمک کرد پدر شوهری هم20تومن منم طلاهامو38تومن فروختم یکم هم پول تو بورس داشتیم اونا روهم فروختیم و با پول پیش صاحب خونه ی قبلی جمع شد تازه 15 تومن هم موند که اونم من باز دادم شوهری.

خیلی از دست شوهری دارم عذاب میکشم اصلا به فکر کارو بار نیست دائم تو خونه ست شبا میره اسنپ .نمیدونم چیکار کنم تازه میگه تو خرج کرایه خونه باید کمکم کنی احساسم میگه خیلی پر رو شده هیچ درامدی نداره گاهی برا دوستش سرویس میبره و اونم چس سنار میندازه کف دستش150 تومن به همین راضیه.نمیدونم کم اوردم حالا الان میگه پول برادرمو باید بهش بدم تو اگه داری بده سهم اتریممو میفروشم بهت مال تو باشه اخه حیفه اتریممو بفروشم وگرنه از اتریم پول داداشمو میدادم.واقعا گیر گردم نمیخوام زیاد ازم سواستفاده کنه که داره میکنه.گرفتار شدم حال دلم اصلا خوش نیست .سرکار هم خلوتیم وهمکارم هم چون دستگاه حضور و غیاب نداریم هر ساعتی دوست داره میادو میره و من عصابی ترینم حالم از ادمایی که ازم سو استفاده میکنن بهم میخوره البته صد البته خودم این اجازه رو میدم ولی واقعا ازین ادمایی که فک میکنن بلدن بدم میاد و حالم ازشون بهم میخوره.نمیدونم حتی ایقدر هم اینجا راحت نیستم اون چیزایی که تو دلمه بنویسم اما همین نوشتن باعث میشه یکم عمق ناراحتیم در رابطه با مسائلی که مطرح شد کمتر بشه.چاره ای نیست باید دوران بگذره وچهره ی ادما و حتتی درونشون هم با گذشت زمان بهتر مشخص میشه ومن همه چیز رو میسپارم به اونی که ناظر همه چیز هست قطعا بهترینها رو رو برام رقم میزنه میدونم و امید دارم بالاخره حقیقت خیلی چیزا هم باگذر زمان اشکار میشه

به وقت 1 خرداد1401ساعت 10:21 

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13