دلم گرفته

ساخت وبلاگ
سلام.بعداز مدتها.چقدر داره زود میگذره و من دلتنگ خونه ی خاطراتم هستم.ما اسباب کشی کردیم. اومدیم خونه ی جدید نگم چه حال خوبی تو خونه دارم حس خوب و خدارا شاکرم بابتش.با اینکه رفت وآمد سخت شده اما آرامشش میارزه برام.تابستون که مثل برق و باد گذشت.دخترکم که دبیرستانی شده و سن سختی رو پیش رو داره. با درسا کم وبیش کنار میاد.تابستون بردمش براش ناخن کاشتن.بسیار حال کرد با این مورد.عروسیه دختر جاری هم اردیبهشت خوب بود و خوش گذشت.دیگه اینکه سرکار هم کلاسامون از مهر شروع شده وخیلی شلوغ هستیم حضوری داریم و بقه اش آنلاین.شوهر خواهر م هم ازدواج کرد و از اردیبهشت بچه ها رو برد خونه ی خودشون شب هم اونجا بخوابن .دخترکش دلتنگی میکنه اما دیگه چاره ای نیست امسال کلاس اولی شده و صبح زود باباش دوتاشونو میاره خونه ی مامان و بعدازظهر خانمش میاد دنبالشون.من خیلی اونور نمیرم چون واقعا از اوضاع روحیه مامانم بهم میریزم. دلتنگه و بچه ها دارن اذیت میشن و همین مامان رو میرزه بهم.کاش این مریضی آوار نمیشد سرخانوادمون و ما همچنان خوشبخت بودیم .نزدیک سالگرد خواهرم هست 4سال میشه که دیگه نداریمش و این موضوع هر لحظه ما رو داغون کرده شیطونک خونمون رفت ولی در عوض دوتا بچه ها بقدری شبیهش هستند که خودشو تو اونا می بینیم.از روابط با شوهری بگم که بعداز یه دعوای شدید اخلاقش عالی شده ولی همچنان نزدیک شدن به من هنوز خط قرمزشه.جمعه شبها میره بادوستاش قهوه خونه و مافیا بازی میکنن و منو دختری تنها هستیم.ساعت 3 نصفه شب میاد و جمعه ها همش خوابش میاد.دیگه اینکه مهرماه پسر خواهرم باموتور تصادف شدیدی کرد و ماشینی که بهش زده بود فرار کرد و وفقط صورتش بخیه خورد و دندون جلویی شکست و متاسفانه گوش راستش سکته کرد و دارن دوا درمون میکننم دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 11 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:00

سلام.ماشاله زرنگ شدم.دارم می نویسم دی هم نوشتم.از سال خواهرم بگم که همه چی خوب برگزارشدو من متاسفانه سرما خورده بودم.و فرداشو پس فرداش نرفتم سرکار ودکتر رفتم امپول تقویتی دادو یه مشت قرص که هیچ کدومو نخوردم.بعد چند وقت سرماخوردگی بدی بود.که تا اوایل بهمنم من سرفه داشتماونم سرفه ی خشک که اشکم رو در میاورد.برای روز مادر شوهری بهم 400پول داد.سالگرد ازدواج وتولد که جلوتر بود چیزی نداد حتی تبریک هم نگفت منم روز پدر و تولدش براش 2تا پیراهن گرفتم دونه ای240.از پولی که بهم داده بود بیشتر شد ولی برای دلخوشی دخترکم اینکار رو کردم.تا به پدرش هدیه بده.و چقدر شوهری ذذوق کرد فکر نمیکرد براش چیزی بخرم.چند وقت بود که شوهری به پدرش گیر داده بود که منو تحت بیمه ی خودش کنه نیروهای مسلح که باید می رفتن بیمارستان و دکتر می دیدش بعد مجوز میدادن .تو این رفت و آمد شوهری به پدرش گفته بود کمک کن من خونه بخرم.اینا یه خونه داشتند که قولنامه ای بود و دادن ساختنو قرار شد بعد از ساختن برن بشینن ولی خب چون سند کل برج بنام 1نفر بود به کم راضی نبود و آخر سر مجبور شدند خونه ی60متری تو برج تو اشرفی اصفهانی رو به زیر قیمت به مبلغ8میلیارد بفروشن.شوهری هم که می دونست بخاطر همین رو انداخت و بالاخره21 بهمن با کمک ایشون ما صاحب خانه ای اطراف تهران شدیم به مبلغ1850.64متر1 خوابه و نوساز.خیلی خرج داره کولر ندارد شوفاژ نداره کمد دیواری هم نداره.من اولش کلی خورد تو ذوقم که64متر خیلی کوچیکه ولی وقتی رفتم دیدم خوب دراورده.چقدر حالم بهتر شده ما متری29م خریدیم ولی الان همونجا شده متری32. دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 2:52

سلام .امروز صبح با تصادف شدیدمون شروع شد.خیلی بد بود اگرماشین مدل بالا نبود وسنگین نبود پرت می شدیم اونور اوتوبان.متاسفانه دارند تقاطع جنت اباد رو درست میکنند وجدولهاش رو کندند و صبح آفتاب افتاده بود تو چشم شوهری که تازه 1 هفته میشه آب مرواردیدعمل کرده بود .البته سایه بون رو هم زده بود پایین ولی ندید و رفت توبوک های سیمانی قشنگ ماشین رفت رو هوا و یه ور شد با اینکه من کمربند نبسته بودم ونه شوهری ولی خداروشکر هیچیمون نشد 2تا ماشین نگه داشتند و گفتند رفتید رو هوا و من ازشدت شوک دست و پام می لرزید و گریه میکرد و اقاهه می گفت که چیزی نیست میگفتم بچه ام داشت بی مادرو پدر میشد و اقاهه اب داد دستم .لاستیک طرف راننده و عقب کلا ترکید و صاف شد پلاک ماشین کنده شد .اصلا یه وضعی که نگم براتون اگه پراید بود قطعا پرت می شدیم اونور اتوبان.خدا به دل پدرومادرم وبچه ام رحم کرد.شب 23 ماه رمضون هم دعا خوندم و نتونستم اون 2 شب رو بخونم.واقعا بدون ذره ای خراش با ماشین دربه داغون جون سالم بدر بردیم من پیاده رفتم و ماشین گرفتم و ظاهرا افسر دیر اومده بود وکروکی کشیده بود وگفته بود شهرداری مقصر هست وباید برید از شهرداری خسارت بگیرید چون باید علامت میزاشت خلاصه ترافیکی ایجاد کردیم بیا وببین.از خدا ممنونم که مادرو پدرمو دوباره عزادار نکردو بچه ام بدون مادرو پدر نموند.خدایا صدها هزار بار شکر .البته دیشبش من خیلی انرژیه منفی ام بالا بود و داشتم با مستاجر کرجمون حرف میزدم شاید برای اون بوده سراسر کینه و نفرت بودم دیشب.خونه ی کرجمون رو هم فروختم به خواهرشوهر مجردم که پول باباشو بدیم و اینطوری شدکه اونم صاحب خونه شد.هنوز کارای خونه تکمیل نیست کمد دیواری و جکفشی نزدیم فقط رنگ کردیم و شوفاژ و فرنگی و اسپیلت خرید دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 2:52

سلام از آدم تنبلی که مثلاعزمشو جزم کرده بود تا بنویسه اما ننوشت.تقریبا 4ماهه که اومدیم تو این خونه دارم بهش عادت میکنم.روزا چه شتابی گرفتن نه؟از دختری بگم که تو تیرماه کلاس ریاضی و ژیمناستیک نوشتمش و به لطف باباش و البته کرونا 12 جلسه ورزش رو7 جلسه رفت ریاضی از 4 جلسه 1 جلسه کلا پولم حروم شد رفت.تولدش رو هم تو اوایل شهریور خونه ی مامان گرفتیم .از این گچ رنگی مو براش گرفته بودم و خط چشم رنگی که آوردش برا تولد بچه ها هم موهاشونو رنگ کردم یه کیک گرفتم و بادکنک فویلی عددتولدش.چالش تیک تاکی که رقم تولد قبلش رو قیچی میکنه و عدد جدید رو میاره.باباش هم ساعت هوشمند براش گرفته بود.مامان هم قورمه سبزی و مرغ و بادمجون درست کرده بود.دختری رو کلاس شنا ثبت نام کردم و ساعت7تا 9 شب می رفتیم 10 جلسه بود و مربیش عالی بود فک نمیکردم دختری هم مثل خودم این همه استعداد شنا داشته باشه عالی بود بنظرم.الانم که 5شنبه ها کلاس رقص کیپاپ میره و هنوز تا این لحظه یه مسافرت نرفتیم .از فردا کلاسهامون بطور جدی شروع میشه و تا آخر اسفند ادامه داره و البته خوبیش اینه که آنلاینه و چندتاش حضوریه.نمیدونم چرا اینقدر آدم گریز شدم .تحمل کسی رو ندارم.از وضعیت جسمانیم بگم که 2ماه پریودهام عقب میوفتاد من که28تا25 روزه بودم شدم 35و38 روزه درد هم داشتم رفتم سونوگرافی و معلوم شد یه کیست 5سانتی در سمت راستم هست دکتر گفت احتمالا با قرص دفع بشه .فشارم هم همش پایینه 7رو5 هست .به خودم خیلی وقته نمیرسم تنها کاری که کردم رفتم موهامو مصری زدم و ازون حالت درازی و بی قوارگی موهام دراومد گرچه دلم میخواد رنگ کنم چون دیگه خیلی سفید داره مخصوصا شقیقه هام.الان موهام 3 رنگه سفید و مشکی و قهوه ای که برا عید رنگ کردم اصلا یه چیز افتضاحیه که ن دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 16:56

سلام .چقدر دوست داشتم بیام ونیومدم.امروز اینقدر دلم گرفته بود که گفتم بهترین کار نوشتنه.گریه میکنم از صبح البته دوره پی ام اسمه.دلیل دیگش سومین سالگرد پر کشیدن خواهر جوانم نزدیکه و حالم بد.اازین چند وقته یه خلاصه بگم :از شهریور که کلاسامون شروع شده بیشتر کلاسها عصره و من بامدیرمون صحبت کردم وگفتم اگه بامدیر عامل صحبت کنید ماهم بعدازظهرها بریم خونه خیلی خوبه چون بعضا بعضی از کلاسها تا ساعت6بعدازظهره وخوب منطقی نیست تا اون ساعت ماسرکار باشیم.ایشونم خدا خیرش بده صحبت کردند و من بعدازظهرها میرم خونه.خیلی خوبه خداروشکر.دیگه اینکه خانواده ی شوهری اوخر ابان ماه پس از تحمل زیاد اومدن تهران البته برادرشوهری رو از خونه قبلی و نوساز 4سال ساخت بلند کردند و کلی بهونه که ما دیگه نمیتونیم شهرستان زندگی کنیمو....اومدن تهران .مارو هم دعوت کردند.البته شب چله هم دعوت کردند که بعد2ساععت ونیم ترافیک وشلوغی رسیدیم خونه شون.دیگه یه اتفاق جدید اینکه بالاخره دامادمون با یه خانم کارمند بانک مزدوج شدند.ارتباط این خانم با بچه ها عالیه و بچه ها دوستش دارندالانم یه خونه نزدیک مامان اجاره کردند3خواب 500میلیون پیش ماهی10م کرایه150متر خونه.که احتمالا بچه ها رو ببره پیش خودش.البته چون خانم کارمند هستن قرارشد داماد صبح بچه ها رو بیاره پیش مامان عصرها هم بیان دنبالشون وببرشون خونه .بالخره ایشون هم سروسامان گرفتند خداروشکر.دیگه از روابطم با شوهری بگم که همچنان خیلی خوب نیست .فقط وفقط بخاطر وضعیت جامعه.اون دلش میخواد من پول خرج کنم و بخدای احدوواحد خرج میکنم مثلا همین پریروز رفتم واسه دختری که شنبه تولد دعوته لباس وکادو گرفتم حالا شانش آوردم که شلوار داشت.یه بادی براش خریدم298تومن .خب با دریافتی6تومن اینا واقعا ز دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 16:56

سلام.باورم نمیشه 1سال از ننوشتنم تو خونه ی دلتنگی ام گذشته سال 1400سال پرکاری بود .همش کلاس آنلاین دورکاری و....تا مهرماه 2روز در هفته دورکاری داشتم و عالی بود مهر رفتیم شمال و فرداش دورکاری ها حذف شد البته شرکت ما حذفش کرد و ساعت کاری ها رو هم تا16:30 کرد و بدتر ازینکه 1سال و نیم همش دورکار بودی و حالا بخوای بری سر کار اونم چی هر روز .ولی واقعا از مهرتا همین دم دمای اخر سال پر کار بودیم.دومین سالگرد خواهری هم برگزارشد و باور کردیم که دیگه نیست و نخواهد بود فقط خاطراتش و عزیزانی که به یادگار گذاشته خودشو بیشتر در نظرمون میاره مخصوصا که پسرش از نظر شباهت چهره که دلم میخواد بجای خواهرم بوسش کنم بغلش کنم.ولی نمیزاره امسال هم بچه ها انلاین بودندو حسابی بهشون خوش گذشته.از 14 فروردین 1401 باید حضوری میرفتن که مدرسه ی دخترم اجبار نکرده.چقدر بزرگ شده و رفتارش تغییر کرده دوران بلوغ و شور نوجوونی وهزار مساله ی دیگه .شوهری هم از آبان 1400 دیگه نرفت مغازه و تحویل داد همش میگفت دیگه کششندارم با مردم سرو کله بزنم .خونه ست و داره کارهای مربوط به ثبت اختراعش رو انجام میده تا حدودی هم موفق بوده ولی فروش محصولش کمه.منم نگرانم تو اسفند صاحب خونه گفته بود450م بدید رهن بشینید وگرنه بلند شید و من خیلی ذهنم درگیره .اخه50 پیش دادیم 400از کجا بیاریم.تو سالی که گذشت شوهری چشمش رو که آب مروارید آورده بود عمل کرد .نکته ی جالب و پر رنگ 1400 فقط همینا بود و بسیار پرکاری من .ولی احساس لذت بیشتر وآرامش بیشتری دارم .هر لحظه که از سنم میگذره بیشتر دوست دارم باخودم باشم و چهارچوب زندگیمو حفظ کنم و به قول معروف از دایره ی امنی که ساختم نمیخوام خارج بشم.سعی میکنم بازم بنویسم چون اینطوری خالی میشم.دغدغه ی ذهنی رو دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13

سلام .بالاخره از خونه ای که تقریبا 4سالی نشسته بودیم و کلی خاطرات خوب و حس خوب و همین طور بدترین خاطره ی عمرم رو توش شنیدم(مرگ خواهرم)اسباب کشی کردیم و رفتیم 5تا کوچه بالاتر از اون نشستیم اینجا نسبت به خونه ی قبلی بزرگتر و 2خوابه ست قشنگ وسایلم جا شده عیب بزرگش اشپزخونه شه که خیلی کم کابینت خورده و من فقط دم دستی گذاشتم .اسباب کشی که فقط خودمون وسایل جمع کردیم و متاسفانه چقدر وسایلمون با این جمع کردن شوهری همه شکست.21 اردیبهشت اسباب کشی کردیم کارگر اسباب کشی و نگهبان ساختمان سر اسانسور دعوا کردن و نگهبان چاقو کشید وکار به پلیس کشید و چقدر روز بدی بود .دختری از مدرسه اومد و حس خوبی از خونه ی جدید نگرفت .مدل داخل خونه سبک قدیمیه و خب جای قبلی بروزتر بود اما بازم شکر خدا که همینم پیدا کردیم .اصلا با این گرونی مگه میتونیم خونه پیدا کنیم؟پدرشوهری شب قبلش اومد و مادرشوهری نیومده بود شستم خبردارشده بود یه اتفاقی افتاده اما چی شده رو نگفت.بالخره همون روز مامان و خواهری ها اومدن و وسایل سرجاشون قرار گرفت خواهرشوهری هم ناهار درست کرده بودخلاصه تا11و نیم شب همه وسایل سرجاشون قرار گرفتن وفردا ش هم مامان اینا باز اومدنو یخچال و تمیز کردن و غذا درست کرده بود و پدرشوهری تا ناهارشو خورد رفت بالخره 5شنبه جمع و جور شد .تو این بین دختری سرما خورده بود وحالش خوب نبود ولی دکتر همنبردمش.باربری از ما9میلیون گرفت که شوهری شک شده بود و تا الانی که دارم مینویسم رفته شکایت و اونا هم مجوز نداشتندو فاکتور مهرو امضایی به ما ندادن.هنوز بعد 10 روز خونه جا نیفتاده هنوز جارو و دستمال تمیز کشیده نشده تازه بعد 10 روز شوهری دیشب رفت گوشت و مرغ و برنج گرفت تا فریز پر باشه این چند وقت از غذاهای بی کیفیت و گرون بیر دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13

سلام .اومدم عزممو جزم کنم امسال بنویسم .اوضاع خونه همون طور که گفتم تو پست قبل همون طوره.هنوز کارگر نگرفتیم خونه رو یه دست بکشه.ولی خودم تمیز میکنم.بازم طبق روال قبل شبها 1ساعت پیاده وری رو تو حیاط خونه دارم قبلا آهنگ گوش میدادم ولی الان دیگه پادکست گوش میدم و چقدر خوبه البته مدتها قبل گوش میدادم ولی گذاشته بودمش کنار اما دوباره شروع کردم.گوش میدم و کارهامو میکنم هم کار پیش میره هم سرم گرمه .چی بگم از ساختمون جدید که سرایداره عوضیش پدرمونو درآورده اون از چاقو کشی موقع اسباب کشی این از چند وقت پیش که آشغالایی که صبح گذاشته بودم تو سطل مجتمع که پاره کرده بود جلوی آسانسورکه شوهری با من دعوا و دادو بیداد کردکه اون قبلا تذکر داده بود تو چرا دوباره گذاشتی ومنم بهش گفتم گه میخوره برا ما تعیین تکلیف میگه خلاصه 10روزه که من و شوهری بخاطر این عوضی سرسنگین هستیم و دعوای بدی هم کردیم.شبها هم که من میرم پیاده روی میاد میشینه و سیگار میکشه بد دیوثه و من هم دنبال اینم که پاچشو بگیرم و عقده ی تموم ادم ها رو سرش درارم ولی از بعدش میترسم .آسانسور مجتمع دایم خرابه و ماهم طبقه5و کلا سختمونه به مدیر ساختمون هم زنگ میزنیم جواب تل نمیده.روزای کسل کننده ای رو میگذرونم از شووهری بدم میاد بی احساس .الانم که دیگه کم اسنپ میره ئو بقول معروف علاف و بیکاره.سختمه قبول کنید تحمل این شرایط برا من سخته.شبا با دختری تا ساعت4 صبح بیدارن و میوه وخوراکی میخورن و از اون ور تا ساعت2 خوابیدن .اصلا ساعت خوردو خوراک و استراحتشون با منه کارمند یکی نیست من 11میخوابم و ازون طرفم 5ونیم بیدارم که برم سرکار.بعدازظهر ها که کسل هستم وبیشتر خودمو سرگرم کار و غذا درست کردن میکنم تو بالکن خونمون که1در1متره میشینم و به بیرون نگاه دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 2:13

سلام .فروردین 99 شد و ماهمچنان درگیر این ویروس جهانی هستیم.هنوز کشور ما قرنطینه نشده به معنای واقعی .از 30فروردین اومدم سرکار.یعنی بعد12سال طعم خونه موندن رو بدون استرس چشیدم واقعا عالی بودش .1هفته اخر اسفند رو هم مرخصی بودم .خیلی بهم خوش گذشت .قرنطی دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 21:49

سلام .دلتنگ نوشتنم ولی تنبلی ام میاد.ماه رمضان هم خیلی زودتراز اونچه که فکر میکردم تموم شد.ساعت کاریمونتا 2بودو شوهری هر روز میومد دنبالم ومیریپفتیم خونه ناهار میخوردیم.دختری هم به لطف بابای بیکارش خونه بود.شوهری الان 2هفتس که مغازه گرفته و میره مغاز دلم گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 21:49