خدایا شکرت(اندر احوالات من )

ساخت وبلاگ

سلام من دوباره اومدم.خواهری رو شنبه11 آبان مرخص کردن.مرخص که چه عرض کنم یه مرده ای که فقط و فقط نفس میکشید.از شانس من یکی از دوستای قدیمیم بهم زنگ زدو گفت میخوام براتولدت بیام خونتون حالا کی 3شنبه ه من تادیر وقت سر کار هستم.گفتم ماجرای خواهری رو تا بلکه نظرش عوض بشه و نیاد ولی گفت میخوام بیام تا روحیت عوض بشه.خب یکی نبود به این بشر بگه 4شنبش تعطیله خب اون موقع بیا ولی از رو نرفت که نرفت.ازینکه خواهری میخواست بیاد کلا خوشحال بودیم آخه پسرش کمی دلتنگی میکرد .شوهرش گفت اگه اینجا بمونه شک نکن که میمیره .خلاصه با امبولانس خصوصی آوردنش خونه.اصلا حالش خوب نبود سفیدیه چشمش فقط معلوم بود.بچه هاش ازش میترسیدین.انژوکت داخل بازوش داشت که تو خونه براش مورفین بزنیم .بی رنگ و رو وتوهم فراوون داشت کمرش زخم بستر گرفته بود چون پای راستش شکسته نباید تکونش میدادیم.تشک مخصوص زخم بستر براش گرفتیم وتخت بیمارستانی ازینا که بالا پایین میره.

مهمونی من با کمی بالا پایین برگزار شد ولی دلم میخواست پیش خواهری باشم.از مهمونی وجزییاتش میگذرم.شب مهمونی که خوابیدیم من وسایل پذیرایی روجمع نکردم پیش خودم گفتم فردا که تعطیله بیدار میشم وظرفارو میشورم.ساعت11صبح بیدارشدم گوشی رو روشن کردم شوهرخواهری اس داده بود که خواهرت از دیشب تا حالا چند بار اسمتو صدا زده.نمیدونی چه حالی شدم سریع شوهری رو بیدارکردمو گفتم پاشو بریم و زندگی رو با همون اوضاع گذاشتم و اومدم .خواهرکوچیکه اونجا بودو برادرم وزنش .رفتم دستشو گرفتم و گفتم آجی من اومدم واقعا بیهوش بود .گریه میکردم .گفتم من دیشب مهمون داشتم.خندید و دوباره بیهوش شد .بابا هم مغازه نرفته بود .4نفر آدم میخواستن جابجاش کنن هوار میزد منو ول کنید خسته شدم بزارید همین طوری باشم.میخواید منو بکشید.توهمش خیلی بالا بود ماها همه گریه میکردیم مامان گفت میخوایم یه وری بخوابونیمت پشتت باد بخوره زخمت عفونت نکنه اگه عفونت کنه دردش بدتر از درد پاهاته.بالاخره باهوارهاش برش گردوندن و مامان اشک میریخت و پشتشوتمیز میکرد.لباساشو عوض کردن براش پوشک گذاشتن.خلاصه نگم براتون که چه روزی بود.من اون شب وفرداشبش موندم بالا سرش تا صبح کشیک میدادیم.فقط وفقط آب میخواست دندوناش تمام خراب شده بود لباش ترک خورده و تموم دهنش آفت زده بود.اصلا خواب نداشت 1ربع به 1ربع ازخواب میپریدو دستاشو ماساژمیداد.

شبش 4نفری دعا خوندیم زار زدیم مامان داشت خودکشی میکرد ازبس که گریه میکرد زارت عاشورا واسما متبرکه رو خوندیم و فقط هوار زدیمو خدا رو به پهلوی شکسته زهرا قسمش میدادیم.

الان بعد از یکماه خداروشکر بهتره آب رفته زیر پوستش حرف میزنه .و برا دردش متادون میخوره .خودش غذا میخوره ولی اصلا از حالش خبر نداره آز خون 2روز پیش ازش گرفتن دوباره تومورمارکر رفته بالا .مامان همچنان پوشکش میکنه و براش مسواک میزنه.فعلا اوضاع خوبه تا ببینیم اون کله سر چه چیزی برامون مقدر کرده.

از اوضاع و احوالاتم بگم به محیط کاریه جدید هنوز عادت نکردم چون حجم کارش زیاده.رفتم دکتر برا گوشم گفت عصبش نسبت به6ماه قبل ضعیف ترشده وفعلا باید سمعک استفاده کنم.ولی من که زیر بار نرفتم چون دوست ندارم.سرکارواقعا اذیت میشم ازین لحاظ.سرپرست من یه دختر65هست که فوق العاده بد ذاته.واقعا ازش بدم میاد بیشعور و مدعی ریاست.دعا میکنم خدا چهره ی واقعیشو رو کنه.اخه عادم اینقدر عوضی..

چند وقته با خدا لج کردم بلند بلند تو خیابون که کسی نباشه با دادو بیداد باهاش حرف میزنم اخه این چه حکمتیه که جلومون گذاشته من اصلا دلم نمیخواد برم سرکارولی مجبورم. چیکار کنم نزدیک5نفر از بچه هارو اخراج کرده این مدیر عامل جدید.والا نون بریدن کار درستی نیست اونم ادمای زن و بچه دار رو.خلاصه ایشاله دستشون رو بشه و رسوای عالم بشن.

من صبح ها زود میزنم بیرون و 6و 25دقیقه سر کار جدیدم هستم.ما تو جردن هستیم.شرکت کناریمون که نمیدونم چی هست هر روز همین ساعتی که گفتم چند تا آقا وایستادن دم درش.من اصلا تو این چند وقته توجه بهشون نمیکنم تا امروز 4اذر که ساعت 6وبیست دقیقه رسیدم دیدم فقط 1دونشون وایستاده و داره منو نگاه میکنه نگاش کردم تا منو دید رفتم از پله بالا.کاپشن چرمو شلوار جین مثل همیشه.از مدل رفتن بالا از پلش فهمیدم بله عشق قبلیمه.دوباره بعد 6سال دیدمش.یکم معطل کردم بعد زنگ محل کارم رو زدم ببینم میاد دوباره ولی نیومد شک نکردم اصلا خودش بوداون این چند وقته منو دیده و میشناسه ولی من اصلا سرمو بالا نگرفتم تا حالا اونا روببینم.از صبح تا حالا اصلا تمرکز ندارم ته دلم یه جوریه .چقدر دلم میخواست دوباره ببینمش .اون منو دیده ولی من نه.اون منو پاییده .البته میدونه مزدوجم و بچه دارم ولی دلم میخوادبیاد نزدیک .شک نکردم و نمیکنم خودشه.دوستش ندارم و نخواهم داشت.من یه دوران خیلی کوتاه باهاش بودم که تموم شد نمیدونم چرا خدا سر راهم قرارش داده شاید میخواد امتحانم کنه. 

باز میام مینویسم.دعا کنید تا خدا حاجت دلمو بده.لطفا 5تا امن یجیب به نیت شفای عاجل خواهرم بخونید.

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:07