مرداد نامه98

ساخت وبلاگ

سلام امدم از اوضاعم بگم و کمی هم بنویسم تا آروم شم.از اتفاقای خوبش بنویسم که خواهری بعداز 10روز پشت سرهم پرتو درمانی و 3جلسه ی سنگین شیمی درمانی خداروشکرتومورمارکتش اومده پایین یه مقداری.و کلی خوشحالیم فقط طی این درمان فشرده گلبول سفید خونش بشدت پایین اومده که دکتر یه چند وقت استراحت بهش داده.

پیش دکتر طب سنتیش همچنان میره و یه آمپولی بنام جی2 هست که هر روز زیرجلدی بهش تزریق میشه تا سیستم ایمنی بدنش قوتر بشه گرچه بنده خدا3روز زیر سرم رفت بخاطر فشردگی درمانش که حتی آب هم نمیتونست بخوره ولی الان بحمداله خوبه.گرچه اشتها نداره ولی بازم خداروشکر.دختری هر روز کلاس داره شنبه:نقاشی 1شنبه وسه شنبه:زبان دوشنبه :چرتکه 4شنبه:اسکیت.بنظرم فشرده است اما خوبه و سرگرمه.

تو این ماه قبل عید قربان مادرشوهری دعوتمون کردوشام رفتیم خونشون.یه اتفاق خوبه دیگه اینکه باخواهرشوهری آشتی کردمو زنگ زدو کلی حرفیدیم و بهم گفت که نمیدونستم حال خواهرت بده و ازین حرفا.اونا حال بد منو بیشترش بخاطر خواهرم میدونن و باهام کاری ندارن خداروشکر ولی بهش گفتم شاید 30درصد حال بد من مربوط به آجیم باشه 70درصد بخاطر پختگیه سنم هست که اجازه نمیده دنبال این خاله زنک بازیا باشم یعنی بهش فهموندم که دنبال حرفو نمیگیرم.

امسال بابا گوسفند نخرید بعلت نداشتن پول و من چقدر غصه دار خانوادمم که چرا باید به پیسی بخورن ودلم میخواد کمکشون کنم. اینم بگم این موضوع رو از دهن دادشم شنیدم.کلی باهام دردو دل کردو گفت که رفتم دعانویس گفته خانوادتونو بستن و هرکاری میکنین به بن بست میخوره.یجورایی فک کردم دیدم آرره بابا دست به هرکاری میزنه به بن بست میخوره نمونه هاش زیاده که حوصله ی تایپ  ندارم.بعد گفتش که میخوام یه چیزی بهت بگم که به هیچ کسی نگو گفتم باشه گفت ماداریم شهریور از ایران میریم .یه دفه هوری دلم ریخت و ناراحت شدم  گفتم با کدوم پول ؟ گفت خونه رو میخوام رهن بدم 120 یخچال و تی وی و 2تا فرش ابریشم رو هم میفروشم .گفتم بیگدار به آب نزن بری اونجا فکر میکنی وضعیت بهتره اونم با زن وبچه؟ حداقل کارتو عوض کن گفت: 100میلیون سرمایه میخواد ندارم به هرکی رو انداختم که ضامن بشه نشد 100 م هم زنم طلا داره اونم میفروشم الان داره بعضی از خرجارو زنم میده من ورشکست شدم خیلی خستم .بچه هام هرچی میخوان نمیتونم تامین کنم.گفتم داداش اینا برای همه ی صنفاست فقط برا تو نیستش اونجا بری باید مالیات زیاد بدی  گفت دوست صمیمیم بلژیکه اونجا داره راحت کار میکنه زنشم کار میکنه خرجشونو در میارن گفتم :اخه اونا بچه ندارن تو 2تا داری سخته.گفت:شاید من رفتم یه باری از دوش بابا بردارم وبابا مغازه رو به یکی دیگه اجاره بده و ازین حالت دربیاد و کمی دست وبالش بازشه تا الانش برا کرایه ی مغازه خیلی باهام راه اومده من دیگه توانشو ندارم و بابا هم گفته کمکت مینکنم و از جریان خبر داره ولی به مامان چیزی نمیگه .گفتم داداش من که زندگیه شما خبرندارم ولی هرکاری که بهصلاحه انجام بده.گفت:رفتم سفارت وپاسپورتامونم آمادس اگر جور نشد شهریور بریم میمونه واسه ی عید .گفتم:ایشاله خیر باشه ولی یه راهی روهم برا برگشتت بزار.

وقتی باهاش خداحافظی کردم کلی ناراحت وافسرده شدم  دلم نمیخواد تواین اوضاع روحی که داریم کل خانواده داغون میشیم بزاره بره میدونم داره فرار میکنه اما آخه ناسلامتی تک پسره و با اینکه هیچ قدمی برنمیداره اما بلاخره پسر خانوادس و یه جاهایی میشه روش حساب وا کرد.نمیدونم شاید از فشار زندگی وغم خانوادش داره فررار میکنه که قطعا همین طوره دلم واسه اون شیاطین که دورو برش هستن میسوزه زنش وخانوادش که اصلا حالیشون نیست ومن می ترسم که زنش بزاره بره.اصلا حال ناراحت و عجیبی دارم  که قابل وصف نیست داشتم به حرفاش فکر میکردم که گفت :بابا به ما دل و جرات یاد نداده راست مکیگفت همیشه ما از انجام یسری کارا میترسیدیم و اللان هم همینطوره.بالاخره پدرو مادر الگوی بچشونن.نمیدونم خدایا کمک کن اگه مامان فهمید حالش بد نشه شایدبه صلاحشونه این مهاجرت نمیدونم.بابا که میدونه ومامان دیشب میگفت بابات داغونه ومعلوم بود غمی نهفته داره.

شبش که با داداش حرف زدم به شوهری سر بسته گفتم که احتیاج مالی داره و اونم زرتی اس داد بهش و اونم از خدا خواسته 8م تومن تازش گرفت که ماهی500بده و اما اصل قضیه رو نگفتم که داره میره جچون ممکن بود قبول نکنه که بده اگه بره چطوری میخواد پس بده.ایشاله که براشون خیر باشه.

راستی امروز تولد دختری هست و من براش 5شنبه تو کلاس باله یه کیک کوچیک و باشمع و پیش دستی خریدم و درکل سورپرازش کردم و کلی خوشحال شدش و ازم تشکر کرد .دیروز جمعه هم عمه ش خالش و خاله ی شوهری تولدش روتبریک گفتن.راستی اگه داداش اینا برن دخترکم که با دخترکش کلی لاو هستن افسرده میشه چون همیشه اونو خواهرنداشتش میدونه و عاشقانه همو دوست دارن نمیدونم چی پیش میاد فقط از خدا میخوام هرچی خیره براش پیش بیادآمین

اینم از مردادنامه من که بعداز مدتها خلاصه یه چیزی بود که بنویسم کلی نوشتم ولی فک کنم زیاد شد.

ایشاله با خبرای خوب برگردم دعام کنید که سخت محتاج دعام..

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:07