سلامی دوباره

ساخت وبلاگ

سلام.چقدر دلتنگ این خونه ی کوچیکم بودم.از شهریور تا حالا ننوشتم.حالا خلاصه ای مینویسم.مهر ماه خوبی داشتم.خبر خوب این بود بخاطر کرونا کلاسهای محل کارمون آنلاین برگزار میشه و چی ازین بهتر .یه نرم افزار خریدن که از شرکت اومدن یادمون دادن من که گیج و ویج بودم خیلی سخت بود از ابان ماه هم کلاسامون شروع شد.سختمانمون رو نقاشی کردن و من بالاجبار رفتم ساختمان دیگه و از اونجا کارامون روانجام میدادم .مادر شوهر اینا هم رفتن شهرستان و اونجا بمونن و من خوشحال ترین بودم که شرشون کم شده.بعد تو ابانماه شمال ویلای خواهری هم رفتم همزمان هم کار انلاین هم تفریح و عشق.اذر ماه هم 1هفته بعلت کرونا دولت تعطیل کرد و ازون طرف مدیرمون گفت میتونید کلا دور کاری کنید.وای بقدری من خوشحال بودم که نگو.اصلا بال دراوردم بعد12شسال اولین بار بدون اینکه استرس داشته باشم تو خونه بودم وکار میکردمساعت 7ونیم بیدار میشدم و با دخترکم کلاس انلاین داشتیم مهمتر شوهری بود که رضایت 100در100ازین اوضاع داشت به اواخر اذر رسیدیم وتو دیماه سال خواهری اومد و ما غمگین ترین بودیم. مامان گفت براش سال نمیگیریم ومهمون دعوت نمیکنیم هر کی اومد خوش اومدبجاش براش قرانهای رنگی ومفاتیح گرفتیم و خیرات کردیم.خیلی روزای سختی بود.خدا ایششاله برای هیچ خانواده ای نخواد خیلی سخته .دیماه هم بدین منوال گذشت و من همچنان توخونه کارو بار میکردمارامش خاصی داشتم که با دنیا عوضش نمیکردم.من با دختری امتحاناش رو دادیم و کلی کیف کردیم.تو بهمن هم19 عروسی برادر شوهر خواهرم بود و من برا خودم کت وشلوار خریدم و بعد 1سالو نیم موهامو رنگ کردم ورفتیم عروسی .گرچه مهموناشون کم بود ولی خوش کگذشت بیشتر به دختری.چقدر خوبه هم کارتو بکنی هم خونه باشی و هم حقوق داشته باشی وازهمه مهتر رضایت مدیرت رو داشته باشی.اواخر بهمن سرپرستم اس داد که مدیرعامل گفته بیا سرکارو ازونجا که طبقه ی اول بخاطر نقاشی سختمان شبکش قطع شده بود من گفتم تادرست نشه نمیام و این طور شد که من از24بهمن اونم ساختمان دیگمون اومدم سرکار.بقدری بهم این 2ماه خوش گذشت که حد نداشت .جمعه 30بهمن هم برا پسر خواهرم تو باغ تولد گرفتیم والحق بعد این همه سال بهم خوش گذشت چون اعصابم راحت بود استرس نداشتم پوستم به خاطر ارامشی که داشتم بهترشده بود بخاطر همین بهم خوش گذشت.یکی از همدمهای من تو دوران دوستی با شوهری بر اثر کرونا فوت کرد جوون33ساله و واقعا ناکام ازین دنیا رفت بقدری از شنیدن این خبر شوکه شدم که حد نداشت البته بیمارستان بستری بود و کرونازده بود به کلیه اش و از کار انداخته بودو دیالیز میشد و ازون طرف روده هم خونریزی کرد عملش کردن ولی انگار نه انگار ورفت در ارامش ابدی.خیلی باهاش صمیمی بودم اصلا بواسطه ی من شوهری باهاش دوست شد.خیلی باهاش دردودل میکردم عاشقانه دوستش داشتم.تواین 15سال هم شوهری باهاش همدم بودو باهم میرفتن شمال ویلای اونا ولی حیف که عمرش به این دنیا نبود و زود پر کشید ورفت شوهری 2روز تمام از کارش گذشت و رفت تشییع جنازه ویه روزم رفت تنها پیشش.بشدت گریه میگردو غمگین بود تنها همدمش رفت وتنهاش گذاشت.خدا همه ی رفتگان و اسیران خاک رو قرین رحمت کنه.

امروز اومدم همون ساختمون خودمون نتم درست شد.انتظار رفتار بدی از سرپرستم داشتم ولی نه اونطور که فک میکردم نبود.نمیدونم شاید عوض شده.دیگه کم کم داریم به اخرای سال99 نزدیک میشیم.از96تا99 چقدر به خانواده ی ما سخت گذشت مریضی خواهری و در اخر فوتش کمرمون رو شکست.

امیدوارم خدا بهمون صبر بده وکمکمون کنه باغمش کنار بیایم. 

دلم گرفته...
ما را در سایت دلم گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezohayerangi بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 21:49